بچهها چگونه یاد میگیرند
اگر کودکتان مقابل حرفها و دستورهایتان پاسخ دهد نه، نمیخواهم، نمیکنم و … نشاندهنده این است که دستورات شما برای کودک خستهکننده است و او خواهان استقلال بیشتری است.
به نظر شما چگونه میشود با این مسئله کنار آمد؟ شما در یک دوراهی قرار گرفتهاید؛ از طرفی گستاخی کودک شما را برآشفته میکند و درضمن نمیخواهید که کودکتان نخستین قدمهای خودمختاری را بردارد. در این صورت او را در کنار خود قرار دهید و بهطور جدی با او صحبت کنید.با او گپی کودکانه بزنید و بگویید عزیزم این لحن صحبت درست نیست، اگر نمیخواهی کاری را انجام دهی آرام و مؤدبانه بگو که من موافق نیستم.
مطمئن باشید اگر به او توجه بیشتری بکنید، به عقیده او احترام بیشتری بگذارید و در عمل واقعا برایش احترام قائل شوید او بسیاری از رفتارهای پرخاشگرانه و منفی را دیگر انجام نمیدهد. به او یاد دهید که احساس و فکرش را درمورد مسائل مختلف بیان کند؛ همین که فرزندتان بتواند خودش را کنترل کند و یاد بگیرد که با مسائل روبهرو شود و نیاز و خواستههایش را با زبان خوش به شما توضیح دهد، دیگر از دست او نمیرنجید و او را «بچه» بد خطاب نمیکنید.
امروز هدفهای آموزش و پرورش واقعبینانهتر شده و به ۳ زمینه خاص و قابلتوجه معطوف میشود. از آنجایی که نمیتوان حجم اطلاعات تازه را به کتابهای درسی وارد کرد، لذا بهتر آن است که معلمان در کلاسهای خود به دانشآموزانشان چگونه یاد گرفتن، حل مسئله و خلاقیت را بیاموزند تا دانشآموز خود بهاندازه توان، امکانات و استعدادهایش یاد بگیرد و پیشرفت کند و معلم نیز وظیفه راهنمایی و هدایت و طبقهبندی اطلاعات را بهعهده داشته باشد.
از میان این ۳ عامل، چگونه یاد گرفتن و حل مسئله در میان کارشناسان و معلمان بسیار مورد بحث قرار گرفته و روشهای مناسبیا نیز ارائه شده است و اعتقاد نیز بر این بوده که کودکان باهوش و عادی قادر به یادگیری این روشها هستند. اما بسیاری از والدین و حتی مربیان بر این اعتقادند که خلاقیت از ویژگیهای دانشآموزان تیزهوش است و قابل آموختن نیست، لکن روانشناسان به این باور عقیدهای ندارند و اظهار میکنند که میان هوش و خلاقیت رابطه معناداری وجود ندارد؛ حتی یکی ز پژوهشگران نشان داد که بسیاری از مخترعان و مبتکران مشهور دنیا بهره هوشی ۱۳۰ و کمتر داشتهاند و لذا مدعی هستند که خلاقیت را میتوان آموزش داد. بهنظر روانشناسان آنچه تفکر خلاق را از تفکر عادی جدا میکند، اصالت و تازگی نظر یا فرضیهای است که فرد متفکر عرضه میدارد.
در تفکر عادی فرد از تجربیات گذشته خود استفاده میکند، اما در تفکر خلاق راههای غیرعادی نظر فرد را به خود جلب میکند و ممکن است مسائل تازهای را مطرح کند، یا فرضیهای کاملا غیرعادی با آنچه مورد قبول دیگران است ارائه کند. ازاینرو شاید بتوان خلاقیت را تشکیل ترکیبهای نو از عناصر به هم مرتبط برای رفع ضرورتهای خاص یا مقصودی سودمند تعریف کرد و یا اظهار داشت که خلاقیت عبارت است از ایجاد ارتباط میان موضوعات و نظراتی که پیش از این بیارتباط بودهاند.
آموزش خلاقیت
آموزش خلاقیت میتواند فضای تازهای را برای فعالیتهای کلاس بهوجود آورد تا با استفاده از روشهای مناسب، حداکثر توانایی دانشآموزان را شکوفا کنند. در این زمینه یکی از روانشناسان بهنام تورانش چند توصیه جالب و جذاب برای معلمان دارد ولی در نخستین قدم به معلمان توصیه میکند که بدانند تفکر خلاق چیست و از عناصر آن آگاهی یابند. سپس با بهرهگیری از این دانش، ارائه اندیشههای تازه یا اعمال ابتکاری را پاداش دهند، کار با اجسام اندیشهها را قدر نهند و کودکان را تشویق کنند تا اندیشههایشان را بهطور نظامدار آزمایش کنند.
وی معتقد است که معلمان نباید راهحلهای خود را به شاگردان تحمیل کنند و در عین حال لازم است تا الگویی برای شیوه تفکر باز برایشان ایجاد کنند و علاقهمندی به آزمایش را در آنها تقویت کنند. آنگاه معلم میتواند شرایطی را بهوجود آورد که خلاقیت پدیدار شود؛ یعنی دانشآموزان را با اندیشههای ناهماهنگ و آنچه متناقض بهنظر میآید، به واکنش وادار کند و به کودکان تکالیفی بحثانگیز بدهد. آنها را طوری تربیت کند که تحت تأثیر هیبت مخترعان و دانشمندان قرار نگیرند و اندیشه و افکار خود را در کتابچه، یا فیشهای مخصوص دنبال کنند تا به این شیوه بتوانند کنجکاوی، توانایی و هوش خود را جهت بدهند و حداکثر استعدادهایشان را آشکار کنند و این بهعهده معلم و دیدگاه او نسبت به تدریس و خلاقیت است.
اضطراب، دشمن یادگیری
مسئلهای که در سالهای اخیر بیشتر با آن در کلاس برخورد کردهام، اضطراب بیش از حد تعدادی از شاگردان کلاس است. این امر فکر مرا مشغول کرد تا عواملی که باعث این اضطراب میشود را جستوجو کنم. متاسفانه رفتار ناآگاهانهای بهوجود آمده که همه دانشآموزان باید شاگردان اول شوند و نمره ۲۰ بگیرند و این خودخواهی والدین است که این مسئله باعث از دسترفتن سلامت جسم و روان بچهها میشود.
حال به تعریف اضطراب میپردازیم و پاسخ به این پرسش که آیا مقداری استرس و اضطراب در زندگی تحصیلی و یا شغلی خوب است یا نه؟ گرچه اضطراب، خود نگرانکننده است اما وجود آن در حد متعادل و معقول خوب است.
برای مثال دانشآموزی که میخواهد سر وقت به مدرسه برود کمی اضطراب باعث میشود که به موقع حاضر شود یا اگر از درس دور شود، احساس میکند وقت او تلف شده؛ در نتیجه زود به سراغ درس میرود، اما اگر این مسئله موجب نگرانی شود این اضطراب منفی است واگر به آن دچار شده باید با واقعبینی سعی شود که به نحوی از آن دوری کند مثلا درس را به خاطر خود درس بخواند.
وجود میزان معینی از اضطراب در زندگی امروزی طبیعی است. درواقع استرس غالباً به ما انرژی و انگیزه میدهد و به ما کمک میکند در زندگی و رقابت، خودمان را در سطح بالاتری نشان دهیم. این مسئله را والدین گرامی و مربیان دلسوز و مهربان، باید توجه داشته باشند که چه عواملی باعث شکست فرزندانمان در رشته تحصیلی و همچنین در زندگی میشود.
بیایید سادهتر صحبت کنیم. ما هر روز با والدینی روبرو میشویم که میخواهند با زور معلم خصوصی، پارتیبازی و یا ارفاق، فرزندانشان را که ضریب هوشی کمی دارند یا در حد مرز هستند از تحصیلات متوسطه گذرانده و یا به زور و برخلاف میل دانشآموز او را وارد دانشگاه کنند. آنها فرزندان خود را قربانی خودخواهی خود مینمایند که اگر به استعداد و توانایی فرزندانشان کمی توجه کنند، میتوانند از آنها یک تکنیسین خوب، یک مغازهدار و یا یک تاجر، یک خیاط، یک نقاش و… که قابل پیشرفت باشند بسازند که آنها هم احساس خوشبختی کنند و بیشتر به درد جامعه و خودشان بخورند.
متأسفانه در بعضی مواقع به مراکز خصوصیای برمیخوریم که بدون هیچگونه مدرک علمی چنین کودکان ضعیفی را در شمار کودکان بااستعداد درخشان قرار میدهند و به والدین آنها میقبولانند که دیگران اشتباه کرده و فرزندانشان شایستگی و توانایی ورود به دانشگاه را دارند. چرا هنوز در اجتماع ما جا نیفتاده که یک تکنیسین باتجربه به اندازه یک استاد دانشگاه قابلاحترام است.
در نتیجه همین تفکر نادرست است که ما سعی میکنیم به هر قیمت، فرزند خود را راهی دانشگاه کنیم و به نتیجه آن هم کاری نداریم. متأسفانه این افراد در دانشگاه یک انسان مضطرب خواهند شد که تمام مدت دچار دلهره و اضطراب است. شبها خوابش نمیبرد. احساس سردرد و سرگیجه میکند، پس از مدتی احساس میکند که چیزی که خوانده بیارزش است و… .
اضطراب علاوه بر جنبه ذاتی و ژنتیکی، در درون خانواده و از رفتار و کردار خود والدین به فرزندان میتواند القاء شود. یک مادر که با زمین خوردن فرزندش، دچار دلهره و دلشوره میشود. چطور میتواند الگوی صبر و مقاومت باشد؟
وظیفه پدران، مادران و مربیان این است که در همان سالهای کودکی به آنها بیاموزند که دبستان جای خوبی است. در این مکان، انسان درس میخواند و دوستان زیادی پیدا میکند و باید آنها را اجتماعی بار بیاورند و نباید از کودکان، موجودات قالبی بسازند که نهایت موفقیت را در شاگرد اول شدن بدانند و به آنها یاد بدهند که از تو تلاش و پشتکار میخواهم.
به آنها بیاموزند که افراد موفق کسانی نیستند که بیشتر درس میخوانند بلکه کسانی هستند که در حد توانایی خود و البته عمیقتر درس میخوانند و در رفع اشتباهات خود میکوشند. باید به کودکان انگیزه مثبت داده شود بهطوری که احساس کنند درس را
به خاطر خود درس و به خاطر آموختن مهارت زندگی بخوانند و نه به خاطر نمره و شاگرد اول شدن.
به آنها آموخته شود که با والدین و مربیان دلسوز مشورت نمایند. باید باورهای مذهبی و اعتقادی کودکان را تقویت کنیم و قوت قلب بدهیم و به آنها بگوییم که خداوند از نیت خوب او باخبر است و حامی و حافظ اوست. با یک چهره خونسرد اضطراب را از او دور کنیم و امید به زندگی و آرامش را در دل او بکاریم.