مى دانیم جوانى دوران «بحران» غرائز مخصوصاً «غریزه جنسى» است.
این غریزه اگر به صورت صحیحى رهبرى نگردد خرد کننده ترین ضربت را بر پایه خوشبختى و سعادت جوانان خواهد زد، و سرنوشت آنها را به کلى دگرگون خواهد ساخت.
نیروهاى خلاّق آنها، همچون غنچه هاى ناشکفته پرپر شده نابود خواهند شد، و «نبوغ» و «ابتکار» آنان که ممکن است سرچشمه افتخارات فراوانى براى خودشان یا اجتماع گردد مسلّماً به هدر خواهد رفت.
تعداد قربانیان این راه در میان جوانان کم نیستند و تعداد کسانى که پس از بیدارى از خواب گران خود، دردناک ترین تأسف و ندامت را بر روح خود احساس مى کنند نیز فراوانند.
و بسیارند کسانى که با آثار شوم این عدم رهبرى صحیح تا پایان عمر خویش دست به گریبان مى باشند!
نامه هاى فراوانى که تا کنون از عدّه اى از قربانیان این راه به دست ما رسیده مى تواند پرده از گوشه اى از این راز وحشتناک بردارد، و ما را در جریان این موضوع حساس و پر خطر بگذارد.
این «نامه ها» شامل اسرار ناگفتنى، وقایع دردناک و بهت آور است، و نویسندگان آنها همه، استمداد کرده و راه چاره خواسته اند.
حقیقت این است که ما هم تا این اندازه از توسعه و اهمیّت این خطر آگاه نبودیم، ولى با اطلاعاتى که به دست ما رسیده چاره اى جز این نداریم تا آن جا که از ما ساخته است و در قدرت داریم در راه بیدار ساختن جوانان و آگاه نمودن آنها به نقاط اصلى خطر از هیچ کوششى فروگذار نکنیم و از خداى بزرگ مى خواهیم که به ما و آنها در این راه کمک فرماید.
نخست اجازه بدهید گوشه اى از این نامه ها را که مى توان آن را درج نمود «عیناً» در اختیار شما بگذاریم:
* نامه اوّل
«… چون شما در نوشته هاى خود یادآور شده اید که: جوانان مشکلات خود را در موضوعات مختلف تشریح کنند به فرستادن این نامه مبادرت ورزیدم:
… مشکلى که من از آن رنج مى برم و نزدیک است مرا هلاک کند راجع به امور جنسى و تمایلاتى است که ذیلا برایتان تشریح مى کنم.
جوانى هستم ۲۳ ساله و محصل، از روزى که پا به دایره بلوغ گذاشتم بر اثر نداشتن تربیت صحیح و عدم مراقبت و بى اطلاعى به «یک نوع انحراف جنسى» مبتلا شده ام و «بدبختانه» هفت سال آن را ادامه داده ام!
اکنون به این بلاى خانمانسوز مبتلا هستم و هر چه در ترک آن کوشیده ام نتیجه اى نگرفته ام، ضررهاى آن را علاوه بر این که در کتاب هاى فارسى مطالعه نموده ام در بدن خود نیز مشاهده مى کنم: چشمم ضعیف شده، ضعف اعصاب، کم خونى، لرزش بدن، لاغرى و پژمردگى مرا بیچاره کرده است!
وقتى قلم به دست مى گیرم قدرت نوشتن ندارم، ناچار قلم را بر زمین مى گذارم تا وقتى کمى دستم قدرت پیدا مى کند دوباره مى نویسم!
ایمان ضعیفى در من وجود دارد، و با وجدانم دست به دست هم داده مرا سرزنش مى کنند.
ناچار در گوشه اى مى نشینم و تا مى توانم گریه مى کنم که چشمانم سرخ مى شود، خلاصه بیچاره و بدبختم و دادرس و فریادرسى ندارم!!…
شاید مایل باشید بدانید چرا با این که ضررهاى آن را مشاهده مى کنم آن را ترک نمى نمایم؟
در جواب خواهم گفت امروز ترک این کار (تقریباً) از نظر من محال است. هنگام تحریک شدن، اراده از من سلب مى شود بعد که به خود مى آیم کارم گریه است!…
گاهى به خدا التماس مى کنم و به درگاه امامان(علیهم السلام)متوسّل مى شوم… امّا هر چه التماس مى کنم کمتر نتیجه مى گیرم.
گاهى با خود فکر مى کنم مگر خدا و ائمه اطهار به افراد ناپاکى چون من توجّه ندارند؟!… ما درماندگانى، که حتّى به نزدیک ترین خویشان نمى توانیم درد دل خود را بگوییم دامن چه کسى را باید بگیریم؟
کاسه صبرم لبریز، و جانم به لب رسیده، به من رحم کنید و راه نجاتى به من معرّفى نمایید اگر دستور طبى در نظر دارید به من اطّلاع دهید. و مسلّم بدانید (و مى دانید) احتیاج به قدردانى امثال من ندارید اجتماع باید از شما قدردانى کند و پاداش شما با خداى بزرگ است.
* * *
* نامه دیگر
«… شما را به خاطر جهاد مقدّسى که براى هدایت جوانان آغاز کرده اید مى ستایم… چه براى من واضح است که ایده شما بر خلاف عدّه زیادى از نویسندگان مطبوعات (اگر بشود به آنها نویسنده گفت) خوشبختى جوانان است.
بارى جوانى هستم ۱۷ ساله و محصل سال چهارم دبیرستان که در تمام دوران ابتدایى شاگرد ممتاز بوده ام، ولى به عللى که خودتان خیلى خوب مى دانید به محض رسیدن به دوران پرآشوب بلوغ به یک دام افتادم.
البتّه این منحصر به من نیست عدّه اى از همسالان من نیز به این دام افتاده اند.
در کلاس اوّل دبیرستان مبتلا به «یک نوع انحراف» شدم در عرض این چهار سال مقدار فراوانى از قواى فکرى خود را از دست داده ام. ده ها بار توبه کردم. ولى روز به روز ضعف نفس من زیادتر شده.
اکنون به طورى که خودم حس مى کنم قسمت هاى عمده بدن من یعنى قلب و اعصابم دچار خلل شده، و بدتر از همه اراده ام را نیز به مقدار زیادى از دست داده ام، دائماً احساس حقارت مى کنم، خیلى کم حرف مى زنم، ورزش نمى توانم بکنم و حتّى به میهمانى هاى خانوادگى نیز نمى روم!…
به خوبى مى دانم که آینده خوبى نخواهم داشت… این قدر بى اراده شده ام که ترک این «عمل خطرناک» برایم کارى مشکل شده است…
علت چیست؟
علت این است که عکس هاى زنان برهنه در دست همسالانم زیاد دیده مى شود.
فیلم هاى منحرف کننده و سکسى تنها سرگرمى ماست و کتاب هاى مزخرف با نازل ترین قیمت در دسترس ما قرار دارد.
مرا راهنمایى کنید. به من بگویید چطور مى توانم از این درد «کشنده» خلاص شوم؟!…».
* * *
* نامه سوّم
«… آیا از وضع جوانان و درد دل هاى ما آگاهى دارید؟…
آیا مى دانید عدّه اى از جوانان دست به جنایت بزرگى مى زنند و گرفتار انحرافاتى هستند؟…
چندى پیش در خیابان ثریاى «یزد» مى گذشتم ناگهان چشمم به جوانى افتاد که سن او در حدود ۲۵ سال بود، بدنى بى حس و چشمانى نابینا داشت در حالى که دست او در دست براد کوچکش بود، از خیابان مى گذشت.
من از چرخ پیاده شدم و از برادرش که با هم آشنا بودیم پرسیدیم این کیست؟ گفت این برادرم است، مات و مبهوت انگشت بر دهان گذاشتم…
گفتم چرا برادرت به این روز افتاده؟ گفت تا ۲۰ سالگى هیچ عیبى نداشت، ولى بر اثر اعتیاد به «یک نوع انحراف جنسى» چند سال است که چشمش نابینا شده…
بدبختانه باز دست بردار نیست… تقاضا مى کنم هر چه زودتر زیان هاى این جنایت و راه علاج آن را براى ما «جوانان» تشریح کنید، چه کنیم که ما هم آلوده این کارها نشویم؟…».
* * *
این بود قسمتى از نامه هایى که از شهرستان هاى مختلف به دست ما رسیده و غالباً به عین عبارت (با حذف نام نویسندگان و عباراتى که قابل درج نبود) در بالا آوردیم.
این نامه ها و مانند آنها «تابلوى زنده و گویایى» از وضع جوانان ما و آینده آنهاست، البتّه انکار نمى توان کرد که افراد پاک و غیر آلوده به هیچ نوع انحراف اخلاقى، در میان جوانان فراوانند ولى تعداد قربانیان هم بسیار زیاد است.
اگر دست روى دست گذارده و تماشاگر این صحنه ها باشیم، هم این افراد پاک در معرض خطر آلودگى قرار خواهند گرفت، و هم افرادى که آلوده شده اند به کلى از دست خواهند رفت و یا همچون قربانیان دیگر، افرادى ناتوان، قابل ترحم، شکست خورده، بینوا و احیاناً جنایتکار خواهند شد.
ولى ما امیدواریم با طرقى که ارائه خواهیم داد حتى آلوده ترین افراد (اگر بخواهند) نجات پیدا کنند، و افراد پاک با توجه و مراقبت بیشترى به این مسائل نگریسته و راه پیشگیرى از هر گونه انحراف جنسى را دریابند.
قلب ما از شنیدن ناله این قربانیان به شدت مى لرزد، و نیش قلم هاى آنها که به طرز تضرّع آمیزى استمداد مى کند روح هر انسانى را مى خراشد و جریحه دار مى سازد.
بدبختانه «مسأله جنسى جوانان» در زمانى که بر اثر بدآموزى هاى فراوانى که به وسیله پاره اى از مطبوعات بازارى و فیلم هاى سکسى، و پخش عکس هاى شهوت انگیز، و اعمال سوداگران دیگرى از این قماش، وارد مرحله بسیار خطرناکى شده است، و سوء استفاده از آزادى نیز مزید بر این علت گشته است، و اگر جهاد پى گیرى براى نجات جوانان نشود آینده شوم و مرگبارى در پیش خواهد بود.
گرچه تصوّر مى کنیم مشاهده وضع قربانیان این راه، که نمونه هاى آن در بالا ذکر شد (گرچه هنوز نمى توان اسم آنها را قربانى گذاشت) و نمونه هاى دیگر که کم و بیش خود شما خوانندگان عزیز دیده اید، به تنهایى معلّم گویایى است که بسیار چیزها مى تواند به همه بیاموزد.
امّا اهمیّت موضوع ایجاب مى کند که آنچه گفتنى است در این زمینه گفته شود و از پرتگاه هایى که از این رهگذر در مسیر زندگى جوانان قرار دارد همگان آگاه شوند، و راه نجات «در دام افتادگان» نیز تشریح گردد.
ما همه شما و دوستان را به مطالعه دقیق این سلسله بحث ها دعوت مى کنیم، و به شما اطمینان مى دهیم که اگر دل خود را در اختیار ما بگذارید و آنچه ما در اختیار شما مى گذاریم، مو به مو اجرا کنید از هر گونه خطرى رهایى خواهید یافت.